دیشب که در تقویم جهانی نگاه میکردم، دیدم که ۲۴ اگست، «روز جهانی موسیقی عجیب» نامگذاری شده است و دوستداران موسیقی در سراسر جهان این روز را گرامی میدارند. در این روز شنوندگان و علاقهمندان موسیقی تشویق میشوند تا سبکهایی مختلفی مانند موسیقی تجربی، فولکلور قومیهای ناشناخته و دیگر ژانرهای غیرمتعارف را امتحان کنند. همچنان، برگزاری کنسرتها، انتشار آلبومهای خاص و بهاشتراکگذاری موسیقیهای عجیب در شبکههای اجتماعی از جمله فعالیتهایی است که به گسترش فرهنگ موسیقی و افزایش تنوع سلیقهای کمک میکند.
بادیدن روز جهانی موسیقی عجیب، موسیقی افغانستان و آوازهخوانانش در خاطرم مجسم شدند؛ آوازهخوانهایی که با صداهای متفاوت، سبکهای متنوع و شعرهای گوناگون در شادی و سرور مردم سهم خود را ادا کردند. در دو دهه اخیر زمینه برای رشد موسیقی فراهمتر شده و فرصتهای خوبی برای شکوفایی این هنر به وجود آمده بود.
با وجود دشواریها و محدودیتها، در همین دو دهه گذشته هنرمندان و آوازه خوانان توانستند با استفاده از فرصتها آثار ارزشمندی خلق کنند و آهنگ زیبایی بخوانند.
با این حال، خاموشی مطربان، مهاجرت آوازهخوانان و جامعهای که از صدا و تصویر خالی شده است، ذهنم را پر کرد و مرا به فکر فرو برد: آیا میتوان روزهای شاد و پرشور موسیقی را دوباره بازگرداند؟
یاد روزهای گذشته بخیر؛ روزهایی که مراسم عروسی ساده و بیپیرایه بود، اما خانوادهها و دوستان با صمیمیتی گرم در کنار هم جمع میشدند، و صدای خواننده همراه با نواهای دلنشین نوازندگان دلها را جلا میبخشید و خاطرهی جاودان بر جای میگذاشت.
۲۴ آگوست در تقویم جهانی بهعنوان روز «موسیقی عجیب» ثبت شده است. موسیقی دانان میگویند فلسفه این مناسبت بر پایه جسارت شنیدن ناشناختهها بنا شده است. موسیقی تنها آن چیزی نیست که هر روز میشنویم، جهانی وسیع از صداهای تازه و تجربههای نامتعارف است. در این روز، مردم تشویق میشوند تا پا از دایرهی سلیقههای همیشگی بیرون بگذارند و به سراغ سبکهایی بروند که شاید در نگاه نخست عجیب بهنظر برسند.
جهانیان در این روز به موسیقی نه چشم سرگرمی، بلکه ابزاری برای صلح، صفا و انسانیت نگاه میکنند؛ وسیلهای برای همدلی و تجربه مشترک، صدایی که میتواند دیوارها را فرو بریزد و روحها را به هم پیوند بزند.
اما درست در همین روزی که جهان با موسیقی مرزهای تازهای میگشاید، افغانستان در سکوتی تلخ و تحمیلی فرو رفته است. با بازگشت طالبان به قدرت موسیقی از زندگی مردم حذف شد. این گروه با برداشتهای خشک ایدیولوژیک، هنر را تهدیدی برای باورهای خود دانست و به سرکوب بیرحمانه آن دست زد. سازها آتش زده شدند، آوازخوانان توهین و لتوکوب شدند و شنیدن موسیقی حتا در خلوت خودروهای شخصی نیز جرم شمرده میشود.
سکوتی که طالبان بر افغانستان تحمیل کردهاند، چیزی فراتر از خاموشی یک هنر است؛ این خاموشی بریدن ریگهای فرهنگ و زخمی عمیق بر روح جامعه است. جایی که روزگاری صدای دلنشین آوازخوانان و نغمههای نوازندگان عروسیها را پرشور میکرد و شادی را به کوچه و بازار میآورد، اکنون جز سکوت سنگین چیزی به گوش نمیرسد. رسانهها خاموش شدهاند، محافل شادی بیصدا گشتهاند و هنرمندان بسیاری یا آواره سرزمینهای دیگری اند یا در غربت به انتظار فردایی روشن روزگار میگذرانند.
موسیقی تنها سرگرمی نیست، زبانی برای بیان احساسها و آرامش برای دلهای خسته بهشمار میرفت. حذف آن جامعه را از راههای مسالمتآمیز بیان محروم میکند؛ خشم و کینه فروخورده جایگزین ترانهها شده و سرکوب احساسات راهی جز خشونت باقی نمیگذارد. تجربه کشورهایی که هنر را از مردم دریغ کردهاند نشان داده است که چنین فشارهایی آرامش نمیآورد و زخمهای تازهای بر پیکر اجتماع میافزاید.
اینگونه است که تضاد و تقابل به چشم میآید؛ جهان در روز جهانی موسیقی عجیب، از طریق هنر مرزهای انسانیت را گسترش میدهد و تفاوتها را جشن میگیرد، اما افغانستان زیر سایه طالبان در خاموشی اجباری به زندانی بیصدا بدل شده و تنوع کفر تلقی میشود. جهانیان موسیقی را برای عشق و آزادی مینوازند، در حالیکه طالبان با جهالت خویش آن را به جرم بدل کردهاند. خلاصه اینکه موسیقی در جهان امروز پلی است به سوی صلح و در افغانستان امروز زخمی است بر قلب یک ملت.