رسالت قلم و پاسداری از حقیقت. قلم، توتم مقدس آزادگان است؛ خدایی که نه در معبد که در جانها حکومت میکند. در روزگاری که اهریمنان زر و زور، حقیقت را به اسارت گرفتهاند، قلم تنها سنگر مقاومت انسانِ آزاده است. این نوشته، فریادی است در برابر خیانت به قلم، هشداری است به آنان که این امانت آسمانی را به حراج میگذارند، و یادآوری است بر رسالت سنگینی که بر دوش همهی ماست.
در روزگار آشوبزدهای که زندگی میکنیم، جایی که «سکوت» به بهای سکههای زر فروخته میشود و «کلمه» در انبان قدرت له میگردد، بازخوانی اندیشههای دکتر علی شریعتی در کتابهای «توتم پرستی» و «هنر» چونان مشعلی فروزان، راه را برای ما روشن میسازد. این دو کتاب، نه فقط متونی فلسفی یا تاریخی، که آیینهای تمامنما از جامعهی امروز ما هستند؛ جامعهای که در آن، قلم—این توتم مقدس آزاداندیشان—گاه به دست همان کسانی میافتد که باید از آن پاسداری کنند.
من، به عنوان کسی که قلم را رسالت خود میدانم، با مطالعهی این آثار، بیش از پیش به عمق فاجعهای پی بردم که در آن به سر میبریم: خیانت به قلم. خیانتی که نه در سکوت، که در جاروجنجالِ دروغهای مزین شده رخ مینماید. خیانتی که وقتی قلم، به جای آن که زبان مردم باشد، به بلندگوی قدرت تبدیل میشود.
اما این مقاله، تنها یک نقد نیست؛ تلاشی است برای احیای رسالت قلم. قلمی که باید—و میتواند—سنگر مبارزه با ظلم باشد. قلمی که در دست هنرمند، فیلسوف، روزنامهنگار، یا هر انسان آزادهای، سلاحی است بر ضد تاریکی. این مجموعه، عصارهی آن چیزی است که از دل این دو کتاب شریعتی و تجربههای عینی جامعهی امروزمان استخراج کردهام؛ گزیدهای که میخواهد هم هشدار باشد، هم راهنما.
هدفی که دنبال میکنیم:
یادآوری مسئولیت خطیر قلم به همهی کسانی که دستی در نوشتن دارند.
افشای خیانتهایی که در پشت پردهی کلمات فریبنده پنهان شدهاند.
ترسیم چهرهی واقعی قلم به عنوان توتمی مقدس که نباید به بتهای زر و زور فروخته شود.
اگر شما هم باور دارید که قلم، تنها زمانی ارزش دارد که آزاد باشد، اگر میدانید که هر کلمهای که مینویسیم، قطرهای از خون وجدانمان است، و اگر حاضرید در این راه ایستاده شوید—حتی اگر به قیمت تنها ماندن تمام شود—این نوشته برای شماست.
یادتان باشد که پیش از خواندن، از خود بپرسید:
۱- آیا قلم من، در خدمت حقیقت است، یا در خدمت قدرت؟
۲- آیا میتوانم در برابر وسوسهی سکوت یا توجیه دروغ مقاومت کنم؟
۳- آیا حاضرَم قلمم را—همانطور که شریعتی میگوید—توتم مقدس خود بدانم و از آن پاسداری کنم؟
این مقاله برای کسانی نوشته شده است که پاسخ شان به پرسش های فوق «بله» است.
هر کسی توتمی دارد!
توتمی که با آن میسوزد، مینالد، میستاید، و در آستانهی عشق سر فرود میآورد. توتمی که یادگارِ بهشتِ گمشدهی اوست، فریادِ هبوطش، و نالهی غربتِ کویرِ وجودش.
هر کسی توتمی دارد، و توتمِ من قلم است.
قلم، نه تنها ابزار، که نفسِ دوم من است. روحی که در جوهر جاری میشود، خونی که بر پهنهی کاغذ میچکد، و فریادی که از ژرفای تاریخ تا فردای نامکشوف طنین میاندازد.
قلم، توتمِ قبیلهی من است.
قبیلهای که نه در خون، که در کلمه متحد میشوند. قبیلهای که مرزهایش جغرافیا نیست، که افقهایش از بلندای اندیشه فراتر میرود. قلم، خدای این قبیله است؛ معبودی که به آن سوگند میخورند، به سیاهیِ جوهرش قسم میخورند، و در پای آن، هستی را قربانی میکنند.
قلم، امانت است.
امانتی که آسمان بر دوشِ خاک نهاد، و خاک به دستِ آدمی سپرد. امانتی که کوه از برداشتنش هراسید، و فرشتگان از حملش شرمسار شدند. اما من، این بارِ گران را برمیدارم، چون قلم، توتم من است. توتمی که مرا به آدمیّت پیوند میزند، که مرا از خاکِ پست به اوجِ آسمانِ معنا میکشاند.
قلم، یادآورِ رسالت است.
یادآورِ این که روزی آدم بودم، و هنوز میتوانم بپرستم. میتوانم از سود و صلاح فراتر روم، از واقعیتِ پست عبور کنم، و به ملکوتِ حقیقت پرواز کنم. قلم، مرا از اسارتِ روزمرگی میرهاند، از تباهیِ زمان نجات میدهد، و در توفانِ دنیا، صخرهای میسازد تا بر آن بایستم و فریاد بزنم:
«هنوز میتوان سوخت! هنوز میتوان ایثار کرد! هنوز میتوان خداگونه زیست!»
قلم، توتم من است.
و من، تا آخرین قطرهی جوهرِ وجودم، از این توتم پاسداری خواهم کرد.
نه به زور تسلیمش میکنم، نه به زر میفروشمش، و نه به نیرنگ میآلایمش.
اگر لازم باشد، دستانم را میشکنم، چشمانم را میبندم، زبانم را میبرم، اما قلم را به بیگانه نخواهم داد. چون قلم، تنها یک ابزار نیست—او خونِ من است، روحِ من است، آدمیّتِ من است. و در پایان، وقتی تاریخ بر من داوری کند، میخواهم بر سنگِ مزارم حک کنند: «این کسی بود که توتمش را خیانت نکرد.»
«قلم: توتمِ آتشینِ جاودانگی»
سرودهی خونِ آزادگان