خبر، سنگین و جانفرسا بود:
«صالح محمد خلیق، رییس پیشین اطلاعات و فرهنگ ولایت بلخ، در یک حادثه ترافیکی درگذشت!»
با خواندن این خبر، اندوهی جانکاه بر دلم سایه افکند. بیاختیار به یاد آخرین دیدارمان در کنفرانس نخبگان در بهمنماه ۱۴۰۳ در تهران افتادم.
در این نشست که به میزبانی جمهوری اسلامی ایران برگزار شده بود، گروهی از فرهیختگان و چهرههای فرهنگی مهاجر و داخلی افغانستان حضور داشتند.
در حاشیهی کنفرانس، گفتوگوهایی صمیمانه با استاد خلیق داشتم؛ از جمله دربارهی اینکه چگونه با شجاعت، زیر سایهی طالبان در بلخ به فعالیتهای فرهنگی ادامه میدهد.
در چهار سال گذشته، با تسلط طالبان بر افغانستان، شعلههای فرهنگ یکییکی خاموش شدند و جز اخبار سرکوب و تخریب فرهنگی، چیزی از وطن نمیرسید.
با اینحال، هنوز بودند چهرههایی از دل تاریکی که با دل و جان، شمعی میافروختند و راهی روشن میساختند. استاد خلیق، یکی از این چهرهها بود.
پس از بازگشت طالبان، برخلاف بسیاری، استاد خلیق کشور را ترک نکرد. در بلخ ماند و با همان روحیهی همیشگی به چاپ و نشر کتاب، برگزاری محافل شعر، بزرگداشت شب یلدا و مناسبتهای فرهنگی ادامه داد.
صفحهی فیسبوکش گاهگاه روشن از خبری بود: چاپ کتابی تازه، اجرای محفل فرهنگی، سرودن شعری نو.
او میگفت: «طالبان به فعالیتهای فرهنگی با بدبینی مینگرند، اما من با ملایمت، نرمش و اعتمادسازی تلاش میکنم تا راه فعالیت انجمن نویسندگان بلخ را باز نگه دارم.»
شخصیت استاد خلیق آمیزهای نادر از نرمش و ایستادگی بود.
آدمی بهغایت آرام، اما سختجان در پایبندی به ارزشها.
نرمخوییاش سبب میشد کسی با او درگیر نشود، و فعالیتهایش تهدید تلقی نگردد. همین ملایمت، فضای تنفسی ایجاد کرده بود تا بدون دردسر، راه خود را برود و رسالت فرهنگیاش را دنبال کند.
گاهگاهی، دوستان از من میپرسند:
“آیا میتوان در افغانستان ماند و کار مفیدی انجام داد؟”
پاسخ من مثبت است. و اگر به دنبال الگویی بگردم، فعالیتهای استاد خلیق را مثال میزنم.
او زیر چتر طالبان میزیست، اما هرگز اطاعتِ مازاد نکرد.
اما «اطاعت مازاد» یعنی چه؟
این تعبیر را از فردریک گرو در کتاب «نافرمانی: راهنمایی برای مقاومت اخلاقی» وام گرفتهام.
او با بهرهگیری از اندیشههای اتین دولا بوئسی در رسالهی معروف «در بندگی خودخواسته» مینویسد:
رژیمهای استبدادی، تنها با زور سر پا نمیمانند؛ آنچه آنها را قدرتمند نگه میدارد، اطاعتِ مازاد است.
اطاعت مازاد یعنی آنکه شهروندان، از سر ترس، طمع یا حتی میل شخصی، به گوش و چشم و بازوی حکومت بدل شوند.
لابوئسی مردم را به شورش یا نافرمانی فرا نمیخواند؛ بلکه تنها میگوید: اطاعت کنید، اما نه بیش از حد.
گرو، در تفسیر این مفهوم، اصطلاحی دیگر را پیش میکشد: «تسلیم زاهدانه»؛
تسلیم زاهدانه یعنی اطاعتی حداقلی، سرد و بیروح، همراه با کارشکنی پنهان و وفاداری نسیه.
یعنی آنکه در ظاهر تبعیت کنید، اما هر بار بخشی از دستور را کمتر اجرا کنید، ناقص پیاده کنید یا بهگونهای پیش ببرید که با ارزشهایتان در تضاد نباشد.
این همان نرمش همراه با پایداری است.
آزادی، پیش از آنکه یک وضعیت باشد، یک خواستن است.
شما الزامی ندارید که حتماً به خیابان بریزید یا دست به اسلحه ببرید تا به آزادی برسید.
کافیست این خواستن را در دل و عمل، زنده نگه دارید.
دیر یا زود، آن خواستن، راهی خواهد یافت.
استاد خلیق، در دل تاریکی، چراغی روشن نگه داشته بود.
او در سلطهی طالبان نفس میکشید، اما با فعالیتهای فرهنگیاش، خواستهی آزادی را زنده نگاه میداشت.
او نه شورشی بود، نه خاموش.
او تجسمی از «تسلیم زاهدانه» بود و الگویی برای زمانهای که هر روز معنای مقاومت، شکل تازهای به خود میگیرد.