این بحث را با یک پرسش بنیادین آغاز میکنم:
به نظر شما، دلیل تحمیل هویت «افغانی» بر سایر مردمان این سرزمین، با این همه پررویی، خودبرتربینی و دیدهدرآیی در چیست؟
۱. ریشههای تاریخی و فلسفهی تحمیل هویت
تحمیل یک هویت برساخته بر واقعیت تاریخی و فرهنگی یک سرزمین، پدیدهی تازه و محصول یک نسل نیست؛
بلکه سنتی دیرپاست، که در طول تاریخ سیاسی افغانستان در قالب برتریجویی قومی، انکار تکثر فرهنگی و حذف رقیب بازتولید شده است.
در این نگاه، «افغان» نه یک عنوان ملی، بلکه برچسب قدرت و نشانهی حاکمیت بوده است؛ و غیرافغانها (تاجیکها، اوزبیکها، هزارهها، بلوچها، ایماقها، نورستانیها، شغنانیها، ترکمنها، قرغیزها و دیگران…) در روایت رسمی تاریخ، اغلب رعیت بیزمین، قوم بیصدا و مردم بینقش تصویر شدهاند.
این تصویرسازی، ستون اصلی ساختار اربابـرعیتی سیاسی در افغانستان بوده است.
۲. چرخهی اعتراضهای مقطعی و فربهتر شدن جعل
در برابر این تحمیل واکنشها پراکنده، هیجانی و کوتاهمدت بودهاند. اعتراض غیرافغانان معمولاً در چند روز غوغای فضای مجازی خلاصه شده و بعد به خاموشی میانجامد. این خاموشی، دقیقاً همان خلأیی است که جعل را نیرومندتر میکند و تیغ انکار فرهنگی را هر روز بر گلوی هویت جمعی تیزتر. تا هنگامی که اعتراضها از حالت انفجاری و احساسی بیرون نشود و به جنبش سازمانیافته، آگاهانه و مستمر بدل نگردد، چرخهی تحمیل نیز همچنان پابرجا خواهد ماند.
۳. نمونهی از قربانیان این نگاه؛ صدای پیرمرد هزاره
چند روز پیش، سخنان پیرمرد هزارهای را شنیدم که در گفتوگویی با یک تیکتاکر، با صدایی پژمرده و صورتی فروریخته از رنج سالها میگفت:
«پادشاهی به اوغان میزیبد.»
این جمله، نه باور او که زخم او بود؛ زخم سالها جبر، تبعیض، حذف و تجربهی تلخ حاکمیت انحصاری.
او گرفتار سایهی سنگین هویتسازی تحمیلی، مجبور شده است به نادرستترین جملهی ممکن اقرار کند.
این اعتراف تحمیلی، خود سندی است بر اینکه نگاه اربابـرعیتی چگونه ذهن و روان نسلهای بسیاری را در میان غیرافغانان زخمی کرده است.
۴. دگرگونی عصر جدید؛ قدرت دانایی
اما امروز یک چیز تغییر کرده است؛ چیزی که میتواند این نگاه از بالا به پایین را در هم بشکند: داناییِ مستقل و آگاهی جمعی. آلوین تافلر در کتاب «جابجایی قدرت» سه رکن قدرت را چنین تعریف میکند:
زور، ثروت و دانایی.
او میگوید که در گذشته، زور و ثروت ابزار اصلی قدرت بودند، اما در قرن بیستویکم، دانایی مهمترین نیروی دگرگونساز شده است. این حقیقت در افغانستان امروز بهروشنی دیده میشود. در میان غیرافغانان، یک بیداری آرام اما عمیق در حال شکلگیری است؛ گاهیای که از ریشهها، تاریخ و سرنوشت مشترک برخاسته و میتواند معادله قدرت را از بنیاد تغییر دهد.
۵. بحران هویت و فرصت بازتعریف آینده
تحمیل هویت، تنها یک پروژه سیاسی نیست؛ بلکه بحرانی تمدنی است که دههها بر روان جامعه سایه انداخته و تصورِ «ملت» را از معنا تهی کرده است. اما در عصر کنونی، با گسترش آموزش، ارتباطات، رسانههای آزادِ مردمی و آگاهی تاریخی، غیرافغانان در حال بازیافتن جایگاه خویشاند. این آگاهی، اگر به حرکتی پیوسته، منسجم و هدفمند بدل شود، میتواند:
روایت رسمی تاریخ را بازنویسی کند
ساختار تبعیض را به چالش بکشد
و مفهوم «ملت» را به واقعیتی چندزبانه، چندفرهنگی و برابر بدل سازد.
۶. سخن پایانی؛ پایان ارباب و آغاز شهروند
نگاه اربابـرعیتی زمانی پایان مییابد که مردمان این سرزمین، از «رعیت» بودن به «شهروند» شدن گذر کنند؛
و این گذار، نه با زور و نه با ثروت، بلکه با دانایی، آگاهی تاریخی، و اتحاد میان غیرافغانان و همهی قربانیان ساختار تبعیض ممکن خواهد شد. تحمیل هویت، تا هنگامی که «آگاهی» به جنبش تبدیل نشود، پابرجا میماند؛
اما هر جا دانایی به قدرت بدل شود
قدرتمندانِ ساختگی فرو میریزند
و حقیقت، خود را عریان میکند، این آخرین هدف و امید یک نسل است.