جامعه هزاره در افغانستان، یکی از قربانیان تاریخی تبعیض سیستماتیک، خشونتهای قومی و محرومیتهای سیاسی بوده است. این تجربه تلخ، هویت جمعی آنان را حول محور مبارزه با ستم و عدالتخواهی شکل داده است. با این حال، در این جامعه و درون آن، با چالشهای جدی در زمینه پذیرش تنوع دیدگاهها مواجهایم. برخلاف شعارهای آزادیخواهانه، گروهی خاص با تفکر فردگرایانه و قدیسسازی چهرهها، مانع شکلگیری فرهنگ نقد و چندصدایی شدهاند. این تناقض، نهتنها مانع رشد فکری جامعه هزاره است، بلکه آن را در مسیر تکرار اشتباهات تاریخی دشمنانش قرار میدهد.
فرهنگ سیاسی هزارهها؛ از مبارزه تا انحصار
هزارهها در طول تاریخ افغانستان، همواره در صف مبارزه با تبعیض و نابرابری ایستادهاند. اما امروز، بخشی از این جامعه—بهویژه در میان نخبگان غربنشین—رفتاری متناقض از خود نشان میدهند. آنان از یک سو مدعی آزادی بیان و عدالتاند، و از سوی دیگر، کوچکترین نقد را با فحاشی، حملههای شخصی و حتی تبعیض قومی پاسخ میدهند. این رفتارها نشان میدهد که فرهنگ سیاسی در میان برخی از هزارهها هنوز از تکصدایی و انحصار رنج میبرد.
نمونه بارز این تناقض، واکنش تند برخی از هزارهها به مصاحبه چندی قبل انیسه شهید با جنرال محمدعلی مقدسی بود. بعضی از به اصطلاح روشنفکران هزاره به جای نقد محتوای گفتوگو، حملههای غیر اخلاقی را متوجه شخص خبرنگار کردند—نه به عنوان روزنامهنگار، بلکه به عنوان یک زن تاجیک. این برخورد، نهتنها نشانهای از عدم تحمل مخالف است، بلکه بازتابی از تعصبی است که هزارهها سالها علیه آن مبارزه کردهاند.
قدیسسازی چهرهها؛ مانعی برای نقد و تحول
یکی از موانع اصلی در مسیر پذیرش تنوع دیدگاهها در جامعه هزاره، قدیسسازی چهرهها است. برخی از هزارهها، رهبران جهادی این قشر را از هرگونه خطا مبرا میدانند و هر نقدی را خیانت تلقی میکنند. این در حالی است که همین افراد، رهبران اقوام دیگر را با بیپروایی نقد و حتی توهین میکنند. این دوگانگی، نهتنها با منطق عدالتخواهی ناسازگار است، بلکه نشاندهنده نوعی استبداد فکری درون جامعه است.
در فضای مجازی، روشنفکران مدعی دموکراسی و حقوق بشر، بهمحض مواجهه با دیدگاه مخالف، مرزهای “ما” و “آنها” را ترسیم میکنند. آزادی بیان، تنها برای همعقیدههاست و هر صدای متفاوتی، تهدیدی برای “وحدت” تلقی میشود. این رفتارها، جامعه هزاره را از مسیر تحول فکری و سیاسی دور میکند.
نمونهای دیگر از عدم تحمل نقد در جامعه هزاره، واکنش به کتاب «قوم، دین و طبقه» است. این اثر، که اخیرا توسط یک نویسنده هزاره منتشر شده، اما بهجای نقد علمی، بسیاری از روشنفکران غربنشین هزاره به این اثر حمله کردند. این برخورد، نشاندهنده آن است که حتی تولیدات فکری از درون جامعه هزاره، اگر با روایت غالب همخوانی نداشته باشند، با طرد و تخریب مواجه میشوند.
چنین واکنشهایی، نهتنها مانع رشد گفتمان علمی در جامعه میشود، بلکه نشان میدهد که برخی از هزارهها، به جای پذیرش نقد، در حال بازتولید همان الگوهای استبدادیاند که سالها علیه آن مبارزه کردهاند.
ترنم سیدی؛ بازتاب تعصب در مهاجرت
ماجرای چندی قبل ترنم سیدی نیز نمونهای دیگر از تعصب میان قومی است. او که از عدم تایید کمیونیتی هزارهها در کانادا گلایه کرده بود، با حملههای قومی و شخصی مواجه شد. برخی از هزارهها، به جای پاسخگویی منطقی، به ریشه و قوم و مذهب او تاختند. این رفتار، نشاندهنده آن است که حتی در مهاجرت، برخی از هزارهها هنوز با معیارهای سختگیرانه و انحصاری برخورد میکنند.
این برخوردها، جامعه هزاره را از مسیر همزیستی و پذیرش تفاوتها دور میکند و آن را به سوی بازتولید تعصب و تکصدایی سوق میدهد.
عدالتخواهی واقعی؛ نیازمند چندصدایی
اگر جامعه هزاره واقعاً خواهان عدالت است، باید پذیرای چندصدایی باشد. تکصدایی، نهتنها مانع تحول است، بلکه زمینهساز استبداد فکری و سیاسی میشود. عدالتخواهی واقعی آن است که حتی مخالفان نیز حق سخن گفتن داشته باشند. نقد چهرههای محبوب، نباید با برچسب خیانت مواجه شود. بلکه باید به عنوان بخشی از فرآیند رشد و پالایش فکری پذیرفته شود.
هزارهها برای آنکه الگوی بهتری برای افغانستان باشند، باید نشان دهند که میتوانند با مخالفان خود، بدون خشونت کلامی و توهین، گفتوگو کنند. این مسیر، نهتنها به عدالت نزدیکتر است، بلکه زمینهساز همزیستی و تفاهم ملی خواهد بود.
سخن پایانی؛ عبور از تکصدایی، آغاز تحول
جامعه هزاره، با وجود تجربههای تلخ تاریخی، ظرفیت بالایی برای تحول دارد. اما این تحول، تنها در سایه پذیرش تنوع دیدگاهها ممکن است. قدیسسازی، تعصب، و انحصار فکری، مانع رشد و عدالتاند. عبور از تکصدایی، نهتنها ضرورتی سیاسی، بلکه ضرورتی اخلاقی و انسانی است. اگر هزارهها میخواهند آیندهای روشنتر برای خود و افغانستان رقم بزنند، باید از درون خود آغاز کنند: با نقد، با گفتوگو، و با پذیرش تفاوتها.