دیشب کتابی میخواندم با عنوان «ماکیاولی و صیانت از جمهوری: پندهای مستشار فلورانسی برای شهروندان»، نوشتهٔ مائوریتسیو ویرولی، ماکیاولیشناس برجستهٔ ایتالیایی–آمریکایی، با ترجمهٔ امین زرگرنژاد.
یکی از فصلهای این کتاب به مبحث «رهبران سیاسی و سرمشقهای تاریخی» اختصاص دارد.
ویرولی در این فصل با نقل قولی از ماکیاولی که میگوید:
«آدمیان کمابیش همواره پا در راههایی میگذارند که دیگران پیمودهاند و کارهایشان را با تقلید پیش میبرند»
بر ضرورت داشتن الگوی موفق برای رهبران جمهوری تأکید میکند.
او مینویسد:
«این یکی از هوشمندانهترین ایدههای مستشار ماست که باید ارزش یک سیاستمدار را با بررسی الگوهایی سنجید که با آنها همذاتپنداری میکند و میکوشد از آنها تقلید کند. هرچه این الگو برتر باشد، احتمال موفقیت آن سیاستمدار در سکانداری جمهوری بیشتر است.»
ماکیاولی نیز تصریح کرده است:
«مدبر آن است که همواره در مسیر مردان بزرگ گام بگذارد و از شایستهترینها تقلید کند تا اگر به پای توانمندی آنان نرسید، دستکم رنگ و بویی از ایشان داشته باشد.»
ویرولی سپس به سیاست آمریکا میپردازد و نشان میدهد که الگوی باراک اوباما کدام رئیسجمهور بود و این انتخاب چه نقشی در موفقیتش داشت؛ همچنین بررسی میکند که الگوی فرانکلین دلانو روزولت چه کسی بود و چگونه به کامیابیهایش انجامید.
این مقدمه را گفتم تا به سرمشق تاریخی محمد اشرف غنی، رئیسجمهور فراری افغانستان، بپردازم.
وقتی غنی نخستینبار نامزد ریاستجمهوری شد، مقالهای با عنوان «فصل ناتمام امانالله خان» نوشت. در آن مقاله، از کارنامهٔ امانالله خان تمجید کرد و او را الگوی تاریخی خود دانست. بعدها نیز بارها در سخنرانیهایش گفت: «کسی بخواهد یا نخواهد، فصل ناتمام افغانستان را تکمیل میکنم.» حتی چند روز پیش از فرار، با مقایسهٔ خود با امانالله خان اظهار داشت: «میدانید که من امانالله خان را خیلی دوست دارم. او گریخت، اما من فرار نمیکنم.»
اکنون که در آستانهٔ چهارمین سالگرد فروپاشی جمهوری و فرار اشرف غنی هستیم، این پرسش پیش میآید: آیا او الگوی مناسبی برگزیده بود؟
امانالله خان شاهی بلندپرواز بود که میخواست افغانستان را یکشبه غربی کند. او با شتاب دست به اصلاحات رادیکال سیاسی، فرهنگی و اجتماعی زد؛ اصلاحاتی که بیشتر بر برداشت سطحی از مدرنیته و غرب استوار بود. به جای نوسازی ذهن و فرهنگ عمومی، به تغییر لباس و کلاه مردم فرمان داد. این سیاستها که با بافت فرهنگی جامعه ناسازگار بود، موجی از شورشهای مردمی را برانگیخت و سرانجام سلطنتش را فروپاشاند. امانالله، چونان بسیاری از حاکمان شکستخورده، ناچار به فرار شد.
یک شاه ناکام و گریزان، نمیتواند الگوی شایستهای برای حکمرانی باشد. از چنین چهرههایی باید عبرت گرفت، نه الگو.
اشرف غنی اما او را الگو برگزید، و طبیعی بود که سرانجامش همان سرنوشت امانالله خان باشد: فروپاشی قدرت و فرار.