بحرانهای سیاسی، انسانی و اجتماعی در جغرافیایی به نام افغانستان، روزبهروز عمیقتر میشوند؛ چرا که گذشته را همچون بار گرانی بر دوش میکشند و از رأس تا قاعده، هرکس بر فراز سر دیگری میکوبد، بیآنکه مجالی برای شنیدن سخن یکدیگر باقی بگذارند.
اگرچه گلایهها، شکایتها و نقدها متوجه گذشتهگان و کسانی است که اکنون در جایگاه بسیج مردمی ایستادهاند، از این رو که متحد نمیشوند و هیچ گونه همپذیری در میانشان دیده نمیشود، اما دریغا که خود آنان نیز در عمل، راه همان پیشینیان را در پیش گرفتهاند و گام در جای پایشان نهادهاند.
نسل جوان افغانستان، با رویکردی بردهوار، چنان در گرداب قهقرا فرو رفته – یا میرود – که هر گونه امید به آینده و برقراری صلح و ثبات در کشور را از دل میزداید.
نسل جوانی که زنانش بر سر و کلهی یکدیگر میزنند و مردانش هیچ گونه همسویی با هم ندارند، چگونه میتواند زمینهساز تغییر و تحول در جامعه شود و مردمش را از وضعیت موجود به شرایط مطلوب رهنمون گردد؟
نسلی که هیچ تکاپویی ندارد، نسلی که همواره چشم به راه معجزه و دیگران است تا کاری برایشان انجام دهند، نسلی که هیچ گونه پذیرش متقابلی در آن یافت نمیشود، نسلی که چون کنه به جان هم چسبیدهاند و برای زمین زدن یکدیگر از هیچ نیرنگی دریغ نمیورزند – چگونه میتوانند پیامآوران صلح و آزادی باشند؟
نسلی که حاضر است بارها تحقیر شود، اما حاضر نیست بر پای خویش بیستد و خود راه برود، چگونه میتواند حامی مردم و برپادارندهی عدالت اجتماعی باشد؟
نسلی که زمین و زمان را به هم میریزد تا اهریمنی را خشنود سازد و لبخندی بر لبانش بنشاند، چگونه میتواند جنبش آزادیبخشی را در راستای منافع مردم و کشورش شکل دهد؟
نسلی که در قرن بیست و یکم، هنوز در بند سنتها و فرهنگهای پوچ و بیمعنا گرفتار مانده، چگونه میتواند بر ستم و ستمگر بتازد؟
نسلی که نان را به نرخ روز میخورد و هیچ ارادهای برای ایستادگی ندارد، چگونه میتواند دل مردم را به دست آورد و گلوی ستمکاران را بگیرد؟
نسلی که وسیله را هدف میپندارد، چگونه میتواند به مقصود نهایی خود دست یابد؟
نسلی که زن بر جان زن و مرد بر جان مرد میتازد و تا میتواند برای رسیدن به لقمهای نان و جایی امن، علیه یکدیگر میایستد، چگونه میتواند تعصبات دینی، مذهبی، قومی و جنسیتی را از میان بردارد و به برابری و مساوات دست یابد؟
نسلی که با یک سلام مفت، چنان از خوشحالی در پوست نمیگنجد که گویی زمین و آسمان – و حتی روح و جانش – را به اهریمن پیشکش میکند، چگونه میتواند گذاری از سنت به مدرنیته را تجربه کند؟
نسلی که خود باور کرده برده و دنبالهرو زاده شده، چگونه میتواند به آزادی و عدالت بیندیشد و برای رسیدن به آن قیام کند؟
خلاصهی سخن:
نسل جوان، چه زن و چه مرد، اگر بر پای خویش نهایستند، به دنبالهروی پایان ندهند، به آزادی و عدالت نیندیشند، به ایستادگی در برابر اهریمنان باور نداشته باشند، به همپذیری ایمان نیاورند، به گذشتن از خود فکر نکنند، در برابر سنتهای ناپسند نه ایستند، از محافظهکاری و روحیهی بردگی دست برندارند، ابزار را وسیلهی رسیدن به هدف نسازند، میدان و دیپلماسی را همسو نکنند، حاضر به ریسکپذیری نشوند، و برای حفظ منافع مردم، تحقق عدالت اجتماعی و نهادینهکردن آزادی بسیج نگردند – نه تنها لکهی ننگی بر پیشانی تاریخ و مردم خود خواهند بود، بلکه با همان ذلت و خواری به تاریخ خواهند پیوست.